پشت ِ پرچین ِ بی نامی

کاش پیش حقانیت حضرت حق نام نداشته باشیم ، اما بد نام نباشیم .... طوبا للغرباء

پشت ِ پرچین ِ بی نامی

کاش پیش حقانیت حضرت حق نام نداشته باشیم ، اما بد نام نباشیم .... طوبا للغرباء

آخرین مطالب


پیرمرد: «دلت گرفته، آره؟ دل همه می‏گیره، دل داشته باشی می‏گیره دیگه... یا رفیق من لارفیق له... ای رفیق کسی که...»

سرباز: «رفیقی نداره...»
پیرمرد: «توئم قشنگیا... از خودی... خب حالا می‏خوای یه راهی بهت یاد بدم دلت وا بشه؟ توئم چشماتو ببند... دِ ببند دیگه... خب، چی می‏بینی؟»
سرباز: «هیچکس.»
پیرمرد: «هیچکس... خب هیچکس قشنگه دیگه... هیچکس همه کسه، همه کس هیچکسه. حالت خوب شد؟»



پی نوشت: عبارت "یا رفیق من لارفیق له"  فرازی از دعای جوشن کبیر  است به معنای: ای رفیق آنکس که دوستی ندارد.


sessizlik
۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


قرار بود بعد از سمینار با مرد و زن آلمانی که در همایش حضور داشتند دیدار کنیم.ما در سالن منتظر میمانیم.آنها در حالی که بسیار گرم با هم صحبت میکنند به سمت ما می آیند.در نیمه ی راه مردی سپید مو به آنها می پیوندد.وقتی با هم رو به رو می شویم.مرد سفید مو که خود را یک منجم آماتور آلمانی معرفی میکند،بعد از معرفی ِ خود ،اشاره به زن میکند و می گوید،باربارا همسرم و سپس تام را معرفی میکند و او را همسر سابق باربارا می خواند.و ما انگشت به دهان ،متعجب ایستاده ایم.می اندیشیم و به خودمان نهیب میزنیم که دو انسان شاید همراه خوبی برای سفر زندگی نباشند.ولی می توانند همکاری خوب یا هم سفری خوب یا هم فکر،هم مشغله،هم اعتقاد،هم دغدغه و هم درد خوبی باشند.بدون آنکه هیچ حقی از هیچ کس ضایع شودو به حق هیچ کسی تعرض کرده باشند ،اگر و فقط اگر با واژه ی اعتماد بیگانه نباشیم.

دنبال واژه یی میگردم . چیزی از جنس ِ پر احساس ِ خار گل ِ رز ِ بی پروا. که نه بر چشم فرو میرود نه بر دل. زیرا که میداند هر گلی که چیده شود باید دستی را گزید نه چشم و دلی را.او میداند که چشم و احساس ِ دل را توان ِچیدنِ گل نیست.
نه ،غیرت را نمی گویم زیراکه غیرت را مردان ایرانی به کثافت کشیده اند.
وقتی حمایت و پناه دادن یک زن ، زن ذلیلی خوانده و فریاد بر روی زن از روی حس مالکیت ، غیرت گفته می شود...
آنگاه
خار زیبای گل ِ رز را چه می توان نام نهاد؟
واژه ای نمی یابم، زبان فارسی ابتر میماند و زبان من الکَن تا تمدن مان، تعقل مان و افکارمان ،منفعل و سزاوار ِ  ناسزاوارها باشد و تاسف کلمه ی بی مقداری است در قبال ِ این همه تهوع در جامعه ی فریب خورده و خود فریفته.

sessizlik
۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


هر چه از دست میرود ...........................

بگذار برود ..........................................

چیزی که به التماس آلوده باشد نمی خواهم

هر چه باشد.......................................

حتی ...............................................

..............................................زندگی

                                                           

sessizlik
۱۰ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دهم اردیبهشت / ساعت هشت و نیم غروب


بیمارستان قدس اراک /

چهل روز از بهار میرفت...........................

زنی آبستن درد است و حامل یک جهان در شکم

و منتظر.....

برای ارتقا به مقام مادری.

اندکی بعد...

 زن آرام شد و صدای کودکی ضعیف حرمت سکوت را به بازی گرفت

یاد ندارم گریه اش از سر حسرت حضور بود یا شوق طلوع

اما امروز در سالروز آن حادثه!

که عده ای تهنیتش می گویند....

با پروانه ای در گلو بال زنان ؛ داریوش گوش میکند و زیر لب زمزمه:

هرچی دریا رو زمین داره خدا

با تمومه ابرای آسمونا

کاشکی میداد همه رو به چشم من

تا چشام به حال من گریه کنن

"عمر" رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد

قصهء گذشته های خوب من

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن


آره ....

 عمریست که حسرت دیروز را میخورم. دیروزهایی که همیشه زود دیر میشوند و من همه ی عمر دیر رسیدم.

خدایا ببخش که در حضورت چنین میگویم. اما.....................

                                                    تولدم مبارک نیست

sessizlik
۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تلقین....

این داروی شفا بخش صدها مرض.

و گاهی از دید من.......

دلیل ابهام آلوده ترین فجایعی که در کوچه و خیابان ساعت به ساعت رخ میدهند و می پرسی چرا و بعد آسمان

به ریسمان می بافی و دلیل می تراشی.

و او.......

وقتی هر روز و هر ساعت میشنود که سرشت و طبیعتش چنین است

آنگاه.............

اوهام برش میدارد که باید "حتما چنین باشم؛ که اگر نباشم مریضم."

و تلقین میکنند................

مادر ، پدر ، فامیل، دوست، کوچه، خیابان و کل جامعه و عرف منحوس همیشه حق به جانب............

و در نهایت چنین تربیت می شود که می بینی و می شنوی و می خوانی.

چرا؟؟؟

"زیرا همواره خوشمزه ترین سرگرمی انسان تربیت نشده جنسیت بوده است"

 و  اما ...........

برای درمانش نسخه ای می پیچند. بی ربط به مرض و مریض. نسخه ای برای طرف دوم ماجرا:

"پرندگان در قفس را دوست دارم، چون از گزند درندگان در امانند.

می خواهم پرندگان را مبحوس کنم.

کاری بزرگ در پیش است.

زیرا باید قفسی به بزرگی و بلندای آسمان بسازم"

برای همیشه!!!!

پی نوشت: در هیچ جامعه ای مردانش چنین شل و بی اراده تربیت نمی شوند که در اینجا می شوند و در هیچ کشوری به مردانش چنین بی حرمتی نمی شود که در اینجا میشود. به حکم همین تلقین هزار و اندی ساله با دلایل در خور و شان سوسمار یا کفتار و شاید یک وزغ ....و نه آدمها


پی نوشت: با نسخه گفته شده مخالف نیستم اما این فقط مسکن است. ویروس پا برجاست.


پی نوشت: نمونه ای از همین دلایل(تلقین ها) و توهین ها  ...>>> کلیک کنید 


sessizlik
۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


به احترام مـــــــادر سکوت!

به احترام  او که وجودم موجود شد  از وجودش............سکوت ....
.
.
.
.

سکوت میکنم؛ به حرمت سکوتی که هنگام ِ  درد ِ حمل من داشتی!

سکوت و آرامشی برای من ، در بطن وجود تو.

میبخشی مرا؟

که چیزی نبودم و نشدم برای تو جز انتظار و رنج.

مـــــادرم  روزت مبارک ...

بـ ـــوسهــــ هایم اگر چه  بوی غربت گرفته اند و بهانه ی راه میگیرند.

اما عـــــزیزم ، هنوز هم تنـــها تو را می شناسند

 

مــــــــادرم ، همه روزت مبارک

 


پی نوشت: چند روز زودتر نوشتم ، برای باور خط آخر حرفم.

پی نوشت: تا حالا بهت گفتم چه قدر دوسِتــــْـ دارم؟ :)


sessizlik
۲۷ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


اراک ، منزل پدری آقای مهاجرانی ، سال 1368


جلسه اراکی های مقیم پایتخت


دکتر رجبی در کانادا درباره‌ی هویت ایرانی صحبت کرده است. میتوانید فشرده‌ی سخن ایشان را در شهروند بخوانید. علاوه بر آن آقای اخوت هم در نگاه نو شماره‌ی جدید - آبان ماه - درباره‌ی هویت ایرانی نکته‌های اندیشه‌برانگیزی را مطرح کرده‌اند. خاطره‌ی ایران شناسی به یادم آمد که سال‌ها پیش به مشهد سفر می‌کند. در خانه‌ی دوستی ایرانی مستقر می‌شود و داستان جستجوگری‌اش را در سفرنامه‌اش نوشته است. صاحب‌خانه دختر هفت ساله‌ای داشته، زیبا و خوش‌سخن و پر شور. از دختر می‌پرسد: دختر ناز چند سالت هست؟ دختر می‌گوید: هفت سال. مادرش می‌گوید: دقیقا هفت سال، چون در چنین روزی متولد شده است. می‌پرسد جشن تولد برایش نمی‌گیرید؟ می‌گویند نه ما جشن تولد نداریم. بعد از ظهر دوست ایرانی، جهانگرد را به مجلس سالگرد کسی می‌برد که هفت سال پیش مرده بود. روز بعد جهانگرد می‌بیند در بازار، معماری دارد آجر کاری می‌کند از دقت معمار و زیبایی آجرکاری به شگفت می‌آید؛ ساعتی چشم از معمار بر نمی‌دارد. مردم راه خودشان را ادامه می‌داده‌اند. می‌بیند کسی به معمار و کار او توجهی نمی‌کند.

روزی دیگر می‌بیند می‌خواهند دیواری را خراب کنند، عده‌ی زیادی جمع شده بودند. وقتی دیوار خراب می‌شود می‌بیند جمعیت احساس شادی می‌کند. از این چهار حادثه یا تجربه استنتاج کرده است که ایرانیان به مرگ بیشتر از تولد و به ویرانی بیش از آبادی توجه می‌کنند.
به گمانم این استنتاج پاره‌ای از واقعیت را به همراه دارد. گرچه آن سفرنامه بیش از هفتاد سال پیش نوشته شده است. اما گویی هنوز هم در دید و داوری برخی انسان به دنیا می‌آید که بمیرد. تردیدی نیست مرگ پایان زندگی است اما زندگی، مرگ و ویرانی نیست.


سیدعطاءالله مهاجرانی 
                                                                                                                  84/8/23

sessizlik
۳۰ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!

برای عشق خیانت کرد

برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد

برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم

می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد،

تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!

"محمد بهمن بیگی"


پی نوشت: البته خدا، خدای آدم های خلافکار هم هست!


sessizlik
۱۱ اسفند ۹۱ ، ۱۱:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


پسرم، هرگز در زندگی خود بین مباش، هرچه را به خود می پسندی برای دیگران نیز پسنده باش؛ و پیوسته دیگر خواه و دیگر دوست باش . آیا دوست می داری که ستم بینی ؟ همچنان که خویشتن مظلوم نمی خواهی، بر دیگران ظلم و ستم روا مدار. نیکویی کن آنچنانکه از نیکویی دیگران محظوظ و شادمان می شوی. زشت زشت است ، چه در باره ی تو و چه در باره ی همسایه ی تو ، زیبا ، زیباست برای همگان ؛بنابراین زیبا را برای همه برگزین و زشت را از همه بدور دار . 


sessizlik
۰۳ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

زنان برایم مثل دست نوشته ها می مانند.

هر کدام شکلی و ظاهری.

یکی نسخ و یکی ثلث ، یکی نستعلیق و یکی کتابی و ساده ، بدون هیچ آرایش.

یکی شکسته و یکی سیاه مشق و یکی بدخط ِ بدخط.

اما نوشته های زیبای بی محتوا بسیارند. زیباترین خط از این دست نوشته ها را یکبار بیشتر نمی توان خواند. که گاهی به انتها نرسیده رغبت به ادامه اش را از دست می دهی. میتوان فقط نگاهشان کرد بدون آنکه بخوانیش. تازه اگرحوصله ات بیاید و چشمانت خسته از تکرار نشوند. چون "هنر بزرگ او دروغگویی و بالاترین مشغولیتش به ظاهر و زیبایی است. "

زنانی هستند که فارغ از رسم الخطشان آنقدر بامحتوایند که بارها ارزش خوانده شدن را دارند هرچند بسیار اندکند....

حتی نیچه می گفت : موجودیت ندارند!!!

ولی اینان برایم چون نوشتارهای قرآنند. فرقی نمیکند کی و از کجا شروع به خواندن کنی. مگر فرقی میکند که تو حمد را بخوانی یا قلم و یا نسا. نیاز نیست چنین معشوقه ی مقدسی را از اول تا به اخر بخوانی. از هر جا شروع کنی زیباست.

و حتی اگر قسمتی از آن را روزی ده بار تکرار کنی خسته نمیشوی و فردا هم می خوانیش. شاید با اشتیاقِ بیشتر.

اطلاعیه: دیرگاهیست موسسه ای دایر شده به اسم انجمن خوشنویسان که کارش فقط آموزش خطاطیست. و هنر آموزان آموزش می بینند که زیبا بنویسند. بدون ترس از ارتکاب اشتباه؛ بدون آنکه جایگاه انسان را در جهان شناخته باشند؛ هرچه باشد می نویسند. هر چه باشد ، فقط زیبا باشد! 

و سخت است....."عاشق کردن  ِ چشمهای عاشق شده به الوان دروغین".


پی نوشت: بگو که از کدوم طرف، میشه به آرامش رسید
وقتی تو چشم هر کسی، برق فریبُ می شه دید
راه ضیافتُ به من دستای کی نشون می ده؟!
وقتی که حتی گل سرخ، این روزا بوی خون میده



sessizlik
۰۲ اسفند ۹۱ ، ۱۵:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر