وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه ...
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۷ ق.ظ
نه دامیست ٬ نه زنجیر......
همه بسته چراییم....
پی نوشت: ترس اعتماد به نفست را به خون می کشد.
پی نوشت: سنائی خبر نداشت روزگاری بر مردم شهرش خواهد آمد که کلاغ بودن افتخارشان می شود و کلاغ نشینی سفارش بزرگان.
پی نوشت:اصلا پر ندارم که کلاغ باشم یا طاووس. بال و پرم را کَـند آن کس که باید میداد. به خواست خالق جبر از او راضیم.
پ . ن: پی نوشت ۲ و ۳ به هم ارتباطی ندارند.
۹۱/۰۴/۲۶