فکر کنم حدودا 20 سال پیش بود.
فکر کنم حدودا 20 سال پیش بود.
سال 23 هجری
جلسه ای با حضور شش نفر از بزرگان و یک سوال از آبروی خدا.
آیا به روش دو نفر پیشین و این کتاب عمل میکنی؟
سکوتی کوتاه به اندازه یک پلک زدن و نگاه به آسمان و عبور از همه ی رنگهای دروغین ....
.
.
.
.
.
.
گاهی لحظه ها و خالق آن بوی ابدیت میدهند
پی نوشت: آهای نیچه ، تاریخ خوندی اما کور بودی و خدا را روی زمین ندیدی!
خدا هیچ وقت نمیمیره حتی اگر فرقش شکافته باشه.
اعتراف: قدیم ترا ، اون وقتا که کمی آدم تر بودم ، فکر میکردم اگر من هم در موقعیتهای مشابه سال 23 هجری قرار بگیرم خیلی راحت میتونم چشمامو از چیزی که میخواد با دروغ نتیجه بشه ببندم و از لبه تاریکی بگذرم....... راحت بگذرم.
نمیدونم ، شاید اون روزا که کوچه دلم گاهی بوی باران میداد میتونستم اما ....
اما روزگار گذشت و گذشت در زمانی نه چندان دور ، من ِ پر ادعای ِ هیچ را گذاشت در مرز انتخاب.
و من ....
لحظه ای درنگ و همه رنگ!
خدایا شکرت که همیشه موقعیتهای رو پیش میاری که بفهمم و بیشتر باور کنم باور همیشگیم رو ------> کلیک