پشت ِ پرچین ِ بی نامی

کاش پیش حقانیت حضرت حق نام نداشته باشیم ، اما بد نام نباشیم .... طوبا للغرباء

پشت ِ پرچین ِ بی نامی

کاش پیش حقانیت حضرت حق نام نداشته باشیم ، اما بد نام نباشیم .... طوبا للغرباء

آخرین مطالب

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

 

خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش ....... بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر


پی نوشت:  چقدر سخت بود  متوجه کردن ِ   چشمهای   مردم به
دیدن ِآسمان  از پس  ِ  آن نورافکن ها و   ساختمانها...
و فهماندن ِ نظاره ی  ماه  ، نه  نگریستن به  انگشت ِ 
اشاره ی من...
                                                بابک امین تفرشی

sessizlik
۳۰ تیر ۹۱ ، ۱۷:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا، 
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید ....

sessizlik
۳۰ تیر ۹۱ ، ۰۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نه دامیست ٬ نه زنجیر......


همه بسته چراییم....

پی نوشت: ترس اعتماد به نفست را به خون می کشد.

پی نوشت: سنائی خبر نداشت روزگاری بر مردم شهرش خواهد آمد که کلاغ بودن افتخارشان می شود و کلاغ نشینی سفارش بزرگان.

پی نوشت:اصلا پر ندارم که کلاغ باشم یا طاووس. بال و پرم را کَـند آن کس که باید میداد. به خواست خالق جبر از او راضیم.

پ . ن: پی نوشت ۲ و ۳ به هم ارتباطی ندارند.

sessizlik
۲۶ تیر ۹۱ ، ۰۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا جایی که فهمیده‌ام قرار نبوده 

sessizlik
۲۳ تیر ۹۱ ، ۰۰:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قرن ۱۵میلادی نیکولو برناردو ماکیاولی  در کتاب خود شهریار (The Prince): 

sessizlik
۱۱ تیر ۹۱ ، ۰۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداوندا!تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
 
که نامردان به از مردان 
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها می سازند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان.‌
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را! تو ظلمت را!
اگر مردانگی این است.به نامردی ِ نامردان قسم 
نامرد ِ نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم  ! 


پی نوشت :هنوز هم زندگی رو دوست دارم با تمام کثیفی هاش...

sessizlik
۰۹ تیر ۹۱ ، ۰۰:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این بار که به مرخصی رفته بودم دوستی نزدیک و رفیقی گران قدر به سان داستان سنگ و سبو، متانت و ارزش چندین ساله رفاقت را شکست. دردی بر سینه حس کردم. هم از افتادن یک دوست از چشمم و هم از گفته اش. البته میدانم شاید در ذهن خیلی از دوستانم ، خویشانم  و .... این ذهنیت نقش بسته که:

«خوب...امیر خان! شهر غریب و  دختران زیبا و داغ بندری و تو هم که تنها هستی....!!!» چی بگم. بهت زده ساکت ایستادم و نگاهش کردم . چشم در چشم و یک سوال در ذهن...

غم غربت یک طرف ٬ سنگینی حرفها و تیکه هایی که گاهی از دوست و آشنا به گوشم میرسد یک طرف. سوالم درد غربت نیست. سوالم وصله ناجور و عصیان است. عیبی نداره. باید عادت کنم و باور که خیلی از آدمها با ارزشترین هایت را سگ خور میکنند. حتی اگر تمام داشته و نداشته ات لباسی سفید از جنس کرباسی ضخیم به اسم عفت باشد. اما نمیدانند بعضی چیزها را نمی شود خورد ٬ دزدید یا خرید. بعضی چیزها همچون شرافتم. همچون .... فکرها تاریکه. به قول دوستی:" روشنفکر کسیست که چیزی جذاب تر از جنسیت را  یافته باشد!" عیبی نداره. شکایت چه معنایی داره وقتی دادگاهی نیست. شاکی و متشاکی یکیست. شاهد هم اون بالا ساکت و با غرور نشسته. نه حرف این دوستان برای اون مهمه و نه حرف من برای این دوستان و البته دخترکانی (ک در دخترکان کاف تحقیر است) که وقتی می پرسم پاکی یک پسر پیش از تعهد و تاهل چقدر مهمه؟ میگویند: "هیچی ، خیلی مهم نیست." باشه مهم نیست. عیبی نداره. قصه است این...

«قصه است این، قصه، آری قصه ی درد است 
شعر نیست .
این عیار مهر و کین مرد و نامرد است 
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست 
هیچ - هم چون پوچ - عالی نیست 
این گلیم تیره بختی هاست 
خیس خون داغ سهراب و سیاوش ها،
روکش تابوت تختی هاست...»

پی نوشت 1: "از تمام کسانی که مرا به خاطر گناه نکرده ام بدون محاکمه مجازات میکنند,
معذرت میخواهم!
و از محضر دادگاه بی انصاف تفکراتشان که حاضر به پاسخگویی و تجدیدنظر
حتی در محضر خدا نیست , خواستارم که با تمام تعصب و سنگدلی نسبت
 به تعیین ِ تاریخ  ِ اجرای ِ حکم ِِ اینجانب اقدام نمایند."

پی نوشت 2 : پی نوشت 1 نقل از یک وبلاگ زیباست.

sessizlik
۰۵ تیر ۹۱ ، ۰۰:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر