آتش ِ زیر خاکستر
نمیدانم چرا
سالهاست که فریب داشته هایی را میخورم که مرده اند.
و حتی تاریخ مصرف فاتحه خواندنشان هم گذشته.
نمیدانم چرا ...
نمیدانم چرا
سالهاست که فریب داشته هایی را میخورم که مرده اند.
و حتی تاریخ مصرف فاتحه خواندنشان هم گذشته.
نمیدانم چرا
همه ی تاریخ و سال و روز و ساعت و ثانیه هایم
کرکس وار،
عاشق لاشه ای شدم
که امروز حتی استخوانی از او در دستم نیست.
نمی دانم چرا
انقدر ندار و بی چیز شده ام
که تمام تلاشم شده زنده کردن قدیمی ها.
نمیدانم چرا نمی فهمم!
که زنده کردن چیزی که پاک و حل شده ی زمان است
سبب شادی امروز نیست.
مگر اینکه امروز افتخاری باشد برای دیروز... دیروزی که فقط برای دیروز غرور آفرین بود.
نمیدانم چرا
خود فریبی و خود آزاری سالهاست درد اپیدمی یافته ی مردمان کریستف کلمپ صفت ساکن این گربه ی ناز نازیست.
والبته گربه ای که امروز به ببر بودن دیروزش می نازد.
دلتنگم...
دلتنگ دانه های دود شده ی تپه گندمی ارزشمندم
که سرکردگان موش صفتِ کور ِ بالانشین،
ذره ذره خوردند و بردند و خوشحال از جسد بچه ببر یا گنده گربه ای که ساختند
گردن بالا گرفتند و خود و گربه تازه سازشان را قبله ی این خاک کردند.
قبله ای که برایم دیگر نماز ندارد.
و البته گربه جان میدانم تو مقصر نیستی.
ضامنان این تاریکی ، خداوندگان و کاهنان معبد دروغ و جنگ و خشکسالی اند
که شمع در دست، سایشان را نثارت و نثارم کردند.
گربه....
من نفرین نامه ام را خوانده ام
تو غم نامه ات را غلیظ تربنویس.
دنبال مستجاب دعوه ای هستم با دم عیسا و عصای موسا
می دانی....
کار از دوسیه و پلتیک و سیاست بازی گذشته...
محمد ....
نفس حضرت رحمان از گلو فریاد کن
شق القمرت دوای درد است.
می بینی....
کلاغ کریه دروغ و نفاق بر فراز شهر پر باز کرده....
و من هم داخل این جمع شدم. چرا؟؟؟؟ نمیدانم!!!!
همواره می دانستم در عمق چند کیلومتری دروغ و کثافت می شود زندگی کرد. اما زندگی قرین دروغ و کثافت.
تراژدی مساله اینجاست؛
عزیزترینم گفت: اگر بخواهم هنر پیشه خوبی می شوم.
و من یاد آتش کردم و دست عقیل و مجلس شش نفره و داستان ثقیفه و غم نامه ی فدک و در همه ی اینها شکوه بی نهایت یک مردانگی و آدمیت.
هان...
همه ی این مصیبت ها را از دود آن دانه گندم های سوخته میدانم.
اندک مدتیست چاره را بر گرد و غبار گرفتن از چمدان سفر میدانم.
تو بگو...
اندک دانه ی باقی مانده از خروار گندم هایم را نان کنم بهترست یا همانند قبل بسوزانم؟
تو بگو...
بوی شراب نخورده بهتر است یا دهان آلوده؟
پی نوشت: ترجیح می دهم یک غریب دلتنگ مام و میهن باشم تا در وطن و غریب از خویشتن.
پی نوشت: هفته ی پیش احساس سقوط در چاه فاضلاب را داشتم. اما میخندیدم. و همه می خندیدند!!!!