حرف های گم شده ، حتی تکراری
سلام رفیقم
نگاهت را دوست دارم نه وقتی سیاهی مردم چشمت ، رصدگاه مانکن های خوش پوش و چشم نواز می شود.
نگاهت را دوست دارم ، نه وقتی پوچی را در خیابانهای شلوغ به نظاره می نشینی.
نگاهت را دوست دارم ، نه وقت در پس اتوبانهای عجول ، به زعم خودت دنبال شکلاتهای دو سر پیچ هستی.
نگاهت را دوست دارم ، نه وقتی نرّه شیر بودنت را با کفتار صفتی جانشین میکنی.
نگاهت را دوست دارم. نه وقتی از ترس حرف مردم پلک بر هم می گذاری و چشم بر زمین میدوزی.
نگاهت را دوست دارم نه وقتی از ترس جهنمی که شاید باشد یا نباشد ، کوتاهش میکنی.
رفیق نگاهم را ، نگاهش را ، نگاهت را دوست دارم
وقتی می فهمی زیبایی ِ پاکی نگاهت ، از زیبایی ِ تمام پریــوشان و خوب رویان ، خوب تر و زیباتر است.
وقتی می فهمی پاکی باید در ذات نگاهت باشد. نه وابسته به نوع پوشش و آرایش دیگری. و آخرش این توجیه مسخره و بی ریشه نگویی که "کرم از خود درخت است". رفیق به درخت خودت هم یه نگاه بینداز. شاید نیاز به هرس و سم پاشی دارد.
رفیق خوبم ، نگاهت را دوست دارم،
وقتی به حرمت پاکیش ، پلک بر پلک ، مَـــرد بودن را هجی میکنی.
پی نوشت: ضعف بزرگی است که بهشتی یا جهنمی شدنم را وابسته به دیگری کنم. به گمانم رفتن به این بهشت بی ارزش است.
هشدار: هی پسر؛ أتأمرون الناس بالبر وتنسون أنفسکم وأنتم تتلون الکتاب أفلا تعقلون (البقرة:44)