گربه ای که کارتن می خورد
چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۱۲ ق.ظ
امروز
توی جاده ی اصفهان
خشکی دشت ِ بی آب و علفش همون قدر تو ذوق میزد
که کویر دل مردابیم
از خودخواهی من و فراموش کردن حس حضورت در زندگی.
با این همه خشکی دل و قحطی ایمان
دلم چقدر برات تنگ شده.
من که میدونم همیشه و همه جا تو به داد من رسیدی
من که میدونم هر چی تو زندگی به دستم رسید در اون همیشه و همیشه دست و حمایتت مثل خورشید روشن بود
من که میدونم تو زندگیم اگر یه چراغ روشن باشه فقط چراغ مهربونی توست
من که میدونم تو سختی های زندگیم جز تو جان پناهی ندارم
و تو میدونی اگر منو به حال خودم رها کنی ، باز هم تو را فریاد میزنم:
خدایی مثل تو از کجا بیارم؟!
.
.
.
حالا با توام
حرمت نگهدار دلم ، گلم
که این اشکها تمام ثروت من است. به جای نااهلش نچکد و به چیزی الوده نشود.
من خیلی فقیرم .....
با این همه "من" فقیرتر ...
۹۳/۰۶/۰۵