آن کیست کز روی کـَــرم ....!؟
پرسید: چرا هنوز تنهایی؟
لبخندی زدم و گفتم: شنیده ام تصور زنان از دنیای مردان بر 11 دقیقه است.
گفت: 11 دقیقه کم نیست.
گفتم: در شان عشق من نیست.
گفت: یوسفی؟
گفتم: یوسف اگر یوسف شد به خاطر فرار از 11 دقیقه نبود. جسارت تجارت ِ لذتِ شهوت با رنجِ زندان بود که یوسف را یوسف کرد. نه پَس زدن 11 دقیقه رذالت. این کمترین بهای آدم بودن است. من که فقط یک اسم ساده ام ، نه یوسف صدیق.
لب گزید و گفت: خیلی ها باور ندارند. میگویند 11 دقیقه انتهای عشق است.
گفتم: علافی و بیکاری انسان ِ به اصطلاح مدرن که ظرف غذایش را ماشین می شوید ، کلمه را و عشق راتا حدابزاری برای وقت گذرانی تنزل داده است. همواره خوشمزه ترین سرگرمی انسان تربیت نشده جنسیت بوده است.
گفت: آتش را زیر خاکستر پنهان کردند. شهوت زاده شد.
گفتم: شریک غم و شادیم آتش نیست. دریاست.
گفت: زیاده طلبی. شاید تو آنقدر نباشی.
.
.
.
ساکت شدم. یاد سایه بودنم افتادم.
پیوند سایه با دریا.................................................................................
.............................................................................سایه ی هیچ با دریا!!!
پی نوشت: خدایا طاقت تنهاییم ده.
یادآوری -----------> click
پی نوشت: متن بالا برداشتی آزاد بود از صحبت های امروزم با مدیر یک مجتمع شیمیایی.